تمام حرف های نگفته ام

ساخت وبلاگ

امکانات وب

با مامان بحثم شد...داشتیم حرف میزدیم، اما خب از اونجایی که مامان گاهی زبونش نیش داره و آدما رو میرنجونه با حرفاش، من رو هم رنجوند...دیگه اعصابم نکشید که صحبت رو ادامه بدم، بهش گفتم کار دارم و زرت تماس و قطع کردم و تبلت رو پرت کردم رو تخت...رو زمین نشسته بودم و حرفشو هزار بار مرور کردم، یک جمله گفت فقط، اما همون یه جمله...همون یک جمله کافی بود که من مجدد به فروپاشی روحی و روانی برسم، تمام خاطرات و لحظات تلخی که مامان برام ساخته بود، تمام حرفایی که بهم زده بود، کارایی که در حقم کرده بود، تمام رفتارای زننده‌اش با من... همه یکباره هجوم آوردن به سمت من...من...من بیچاره...یک دختر بچه ۷-۸ ساله چقدر میتونه در مقابل این تخریب شخصیتا مقاومت کنه...یک دختر نوجوان ۱۶-۱۷ ساله چطور میتونه این نابود شدن شخصیت و انسانیتش رو ببینه و سکوت کنه...یک دختر جوان بیست و اندی ساله چطور میتونه اون تهمتا و حرفای ناحق رو بشنوه...یک خانم ۳۳ ساله امروز، چیزی از شخصیت و اعتماد بنفس و عزت نفس براش مونده؟؟خیلی پوستت کلفت بوده سروناز که هنوز سرپایی، که خیلی چیزا رو نادیده و ناشنیده گرفتی... شاید هم بی‌غیرت بودی...کاری کردن با من که حتی توی شیرین لحظات زندگیم، توی موفقیت‌هام هم نمیتونم احساس رضایت مطلق داشته باشم، همیشه یه حس بدی همراهش هست...از اینکه بخوام درموردشون بگم شرمسار میشم، اون این حرفا رو زده و این رفتارا رو داشته، اما من شرمم میشه!! عجیبه!! اونقدر خجالت زده میشم و حالم بد میشه که دلم نمیخواد خودم توی خلوت خودم تکرارشون کنمخدایا خیلی چیزایی که براشون تلاش کردم، بهم دادی... تموم شدم دیگه، تمومم کن تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 6 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 17:55

خب امسال هم تموم شد...سالی که گذشت برای من پر بود از اتفاقات عجیب و غریب، پر از چالش. با اینکه برام خیلی سخت بود اما نمیدونم چطوری اینقدر زمان سریع گذشت، اصلا متوجه گذر زمان نشدم. همه چیز عالیه، خیلی بهتر از تصوراتم پیش میره، خیلی هم خدا رو شکر میکنم برای موقعیتی که دارم، اما میدونی چیه! خوشحال نیستم...برای خودم در سال پیش رو، سلامت، موفقیت، و همچنین شادی و خوشی آرزو میکنم.یک آرزوی دیگه هم دارم، امیدوارم که امسال دیگه بتونم اونو داشته باشم...سال نو مبارک تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 17:55

از اون روزی که با مامانم بحث کردم، نه من زنگ زدم و نه اون.خواهرم زنگ زد که من سرکار بودم و فرداش دوباره زنگ زدخیلی هم احساس آرامش دارم... فقط گاهی وقتا عذاب وجدان میاد سراغم، که این عذاب وجدان هم ریشه در رفتار مامان با من داره، که هیچ وقت حق این رو بهم نداد که از حقم دفاع کنم، هر موقع از حقم دفاع میکنم احساس عذاب وجدان میاد سراغم، چون همیشه باید تو سری بخورم و خفه باشم...چقدر من آسیب دیدم، چقدرررررر... چقدردوست داشته نشدم، چقدررررر...هیچ وقت این دردها و زخم‌های روحم خوب نمیشن... هیچ وقت... اونقدر هم ازشون خجالت میکشم، که به هیچکس نمیتونم بگمشون، میام اینجا یواشکی مینویسم و میرم... همین...همیشه و همیشه احساس تنهایی داشتم تو زندگیم... همیشه... و الان از همیشه تنهاتر... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 7 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 17:55